حکم آزاد حقوق و دادگستری و عدالت آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:فرار, :: 8:24 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
یکی از مهمترین خصایص انسان
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: «استاد میخواهم یکی از مهمترین خصایص انسانها را به من بیاموزی؟»
استاد گفت: «واقعا میخواهی آن را فرا گیری؟»
شاگرد گفت: «بله، با کمال میل.»
استاد گفت: «پس آماده شو با هم به جایی برویم.»
شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: «خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.»
مکالمات بین کودکان به این صورت بود: «الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی. نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی. اصلا چرا من هیچ وقت نباید فرار کنم؟ و حرفهایی از این قبیل...»
استاد ادامه داد: «همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. آدم بزرگ نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود روبرو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمیدهد. تو از من خواستی یکی از مهمترین ویژگیهای انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه می کنم؛ تلاش برای فرار از زندگی!»
پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:نام,نان, :: 8:21 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
شعر بنی آدم
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ***که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ***ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «یادم نمی آید.»
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.»
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی***نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی
پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:گم, :: 8:13 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
ساعت گم شده
روزی ساعت مچی کشاورزی، هنگام کار از دستش باز شد و در انبار علوفه گم شد. ساعتی معمولی بود امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی. بعد از آن که کشاورز در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
به محض این که موضوع جایزه مطرح شد کودکان به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید: «چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد.»
پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس پرسید: «چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟»
پسرک پاسخ داد: «من کار زیادی نکردم. روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم.»
منبع: همه چیزهای جالب
پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:خلاق, :: 8:8 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
یا من هم می توانم فردی خلاق باشم؟به راستی آیا خلاقیت مختص معدودی افراد خاص است؟ آیا فقط بعضی از افراد خوشبخت هستند که خلاق به دنیا میآیند و میتوانند کارهای خلاقانه انجام دهند؟ برای پاسخ دادن به سوال فوق باید ابتدا مفهوم و واقعیت خلاقیت را درک کرد و با خصوصیات افراد خلاق آشنایی پیدا کرد. بسیاری از مردم به دلیل عدم آشنایی با موضوع خلاقیت، برداشتها و تصورات نادرستی از آن دارند. این برداشتها باعث شده که آنها خلاقیت را موضوعی بسیار پیچیده و دستنیافتنی تصور کنند.
واقعیت خلاقیت چیست؟ طبق تحقیقات به عمل آمده، بیش از 90 درصد کارهای کودکان (همه کودکان) خلاقانه است. از آن جایی که همه افراد بزرگسال، زمانی کودک بودهاند، بنابراین همه خلاق به دنیا میآیند و خلاقیت مختص افراد خاصی نیست.
میزان کارهای خلاقانه افراد در سنین مختلف
ولی اگر همه کودکان، خلاق به دنیا میآیند؛ پس چرا همه بزرگسالان جامعه خلاق نیستند و این صفت فقط در تعداد معدودی از افراد دیده میشود؟ جواب این سوال را باید در مراحل رشد کودکان جستجو کرد. واقعیت این است که کودکان به تدریج با افزایش سن و ورود به مدرسه و جامعه، از طرف بزرگسالان تحت فشار قرار میگیرند تا رفتار کودکانه (= خلاقانه)شان را کنار بگذارند و خود را شبیه بزرگسالان کنند! واقعیت فوق، همراه با برداشتها و تصورات نادرست بزرگسالان از خلاقیت و همچنین عدم باور آنها به این که میتوانند خلاق باشند، باعث میشود که آنها از خلاقیت فاصله بگیرند و آن را برای خود غیرقابل حصول فرض کنند. برای روشنتر شدن موضوع، در زیر سه خصوصیت مهم خلاقیت ارائه شده که در صورت توجه به آنها میتوانیم نگاه واقع بینانهتری نسبت به مقوله خلاقیت داشته باشیم: سه خصوصیت بسیار مهم خلاقیت 1. خلاقیت مختص افراد خاص نیست و همه مردم دارای این توانایی هستند. گرچه سطح آن در افراد مختلف، متفاوت است. در واقع خلاقیت چیز عجیب و غریبی نیست، بلکه یکی از خصوصیات و تواناییهای بشر است و ما حتی برخی اوقات بدون آن که شناختی از خلاقیت داشته باشیم، در حل مسائلمان از آن استفاده میکنیم. 2. خلاقیت یک مهارت اکتسابی و قابل یادگیری است. افراد با هر سطحی از خلاقیت، قادر به فراگیری و ارتقاء سطح خلاقیت خود هستند. 3. خلاقیت منحصر به امور و فعالیتهای خاص نیست. بعضی از مردم خلاقیت را منحصر به فعالیتهای هنری میدانند. برخی نیز آن را مختص فعالیتهای سطح بالا و اختراع و اکتشاف میدانند. در صورتی که کاربرد خلاقیت بسیار گستردهتر بوده و شما میتوانید از آن در کارها و مسائل کوچک زندگی روزمره تا مسائل بسیار پیچیده علمی و در سطح جهانی استفاده نمایید. پس براساس خصوصیات سه گانه فوق، اولا خلاقیت در اختیار قشر و گروه خاصی از مردم نیست. ثانیا یک مهارت قابل یادگیری است و هر کس که اراده کند، میتواند به فرد خلاقی تبدیل شود. و ثالثا خلاقیت به درد همه مردم با هر نوع و سطحی از کار میخورد.
پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:مدیریت, :: 8:7 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
حكايتروزي كلاه فروشي از جنگلي مي گذشت. تصميم گرفت زير درخت مدتي استراحت كند. كلاه ها را كنار گذاشت و خوابيد. وقتي بيدار شد متوجه شد كه كلاه ها نيست. بالاي سرش را نگاه كرد. تعدادي ميمون را ديد كه كلاه ها را برداشته اند. فكر كرد كه چگونه كلاه ها را پس بگيرد. در حال فكر كردن سرش را خاراند و ديد كه ميمون ها همين كار را كردند. او كلاه را از سرش برداشت و ديد كه ميمون ها هم از او تقليد كردند. به فكرش رسيد كه كلاه خود را روي زمين پرت كند. اين كار را كرد و ديد ميمون ها هم كلاه ها را بطرف زمين پرت كردند. او همه كلاه ها را جمع كرد و روانه شهر شد. سال هاي بعد نوه او هم كلاه فروش شد. پدربزرگ اين داستان را براي نوه اش را تعريف كرد و تاكيد كرد كه اگر چنين وضعي برايش پيش آمد چگونه برخورد كند. يك روز كه او از همان جنگل گذشت در زير درختي استراحت كرد و همان قضيه برايش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش كرد. ميمون ها هم همان كار را كردند. او كلاهش را برداشت، ميمون ها هم اين كار را كردند. نهايتا كلاهش را بر روي زمين انداخت ولي ميمون ها اين كار را نكردند. يكي از ميمون ها از درخت پايين امد و كلاه را از سرش برداشت و در گوشي محكمي به او زد و گفت: «فكر مي كني فقط تو پدر بزرگ داري.» برگرفته از سایت راهکار مدیریت سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:خدا, :: 8:30 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
دلبر کمند خویش فکند و مرا گرفتزلفی رسید و مرا دست و پا گرفتبر زلف او نوشته که یاایهاالعزیزیعنی مرا برای رضای خداگرفتهرتار زلف دوست به یک جاست متصلقلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفتپرسیده ام ز مادرم او هم خبر نداشتاصلا رفاقت من و تو از کجا گرفتمن بعد از این به درد خودم گریه میکنمآقا به خرج خویش برایم دوا گرفتمن غرق گشته ام به دریای معصیتآقا به خاطر دل زهرا مرا گرفتدر حیرتم چگونه خجالت نمیکشدهر کس برای خود کفن از کربلا گرفت
سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:عید, :: 8:18 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
جملات طنزگونهبابام سوزن رو گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده همه بسیج شدیم دنبالش می گردیم.
اومده صحنه رو بازسازی میکنه یه سوزن دیگه میزاره میندازه ببینه کجا می افته هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دو تا سوزن می گردیم اصـولن دعوت مهمون برای مـا حکم میزبانی بازی های المپیک رو داره ﺩﯾﺪﯾﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻤﺎ پسره ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﯿﺮﻩ ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ دختره ﻣﯿﺮﻩ ﮐﻨﺎﺭﺵ…؟! یک سال پولامو جمع کردم باهاش ماشین بخرم الان میتونم باهاش ۳ تا سطل ماست سون بخرم! یکی ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ میگن سوالای تستی تو بهشت، همشون گزینه ی «نمیدانم» هم دارن بعضی ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﻦ ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ وقت خود را چگونه صرف میکنید؟ وقتم وقتی وقت وقتیم وقتید وقتند خیر سرمون رفتیم شمع روشن کردیم حاجت بگیریم من بچه بودم یه بار به بابام گفتم این هندونه مو دارا (نارگیل) چه مزه ای هستن؟ من یه بار تو اینترنت داشتم میگشتم یعنی حجم فکری که قبل خواب تو کله من میاد اگه وسط روز میومد روزی ۲ یا شاید ۳ تا اختراع رو تو کارنامم داشتم یعنی اینقدر که واسه اینترنت شبانه رایگان شب زنده داری کردم زنه از کوبا تا فلوریدا صد مایل شنا کرده این خارجیا یه قاشق شکر میریزن تو قهوه بعد نیم دور میچرخونن میذارن کنار یعنی که چی؟ اینایی که صب ساعت ۵ پا میشن میرن میدوئن بعد میان دوش میگیرن بعد صبحانه میخورن میرن سرکار فتوشاپن !؟ وسایل لازم برای مسافرت : دقت کردید !؟
تو ذهن شما هم ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼپسرش، ﺍﺯﺵ پرسيدند ﺁﻗﺎﯼ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﭼﮑﺎﺭﻧﺪ ؟ ﮔﻔﺖ ﺩيپلوماته ،ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﺎﺕ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ !! خدایا ، اول انقلاب و بعد جنگ رو که تجربه کردیم ، گرونی و تحریم و اینا که بجای خودش ، سیل و زلزله هم که دیگه شده سوژه دوستان ، قربونت این آخر عمری آتشفشان تفتان و دماوند رو هم فعال کن که همه مصیبت ها رو یه جا توی یه پکیج بنام "زندگی" تجربه کرده باشیم امروز تو مترو بودم داشتم عکسای گوشیمو میدیدم رفتم رو عکس بعدی یارو پغل دستیه میگه بزن عکس قبلیو من کامل ندیدم.... دختره به دوست پسرش میگه : میخوای جایی که آمپول زدم بهت نشون بدم ؟؟!! پشهی بیشعور! پشتکار رو از اون ساعتِ زنگداری یاد بگیرکه تا دهنتو سرویس نکنه، صداش قطع نمیشه نهایت برنامه ریزی و دوراندیشی ای که والدین عزیز در دهه شصت واسه آینده بچه هاشون داشتن این بوده که: چه جوری بچه شون نیمه ی اول سال به دنیا بیاد، اول مهر هفت سالگیش بتونه بره مدرسه؛ یه وقت عمرش به بطالت نگذره! :) پسر خالم رتبه کنکورش اومده باباش با خنده میگه :ماشالا ماشالا ، فقط چند رقم مونده بود پوز اختلاس بزرگ رو بزنه... :) دقت کردین تو ایران فقط وقتی آرایشِ عروس رو قبول دارن که دیگه حتّی مادرش هم نشناسدش ؟؟؟! انگار 90% از خستگی آدم تو جورابشه ! داشتیم با مامانم تو پاساژ راه میرفتیم یهو مامانم هلم داد داشتم با مخ میخوردم زمین!!!! میگم چرا اینجوری می کنی؟؟؟؟ میگه قوز نکن!! زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود، دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت : پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:آب,مهران, :: 8:51 :: نويسنده : مهران پورباقر مهنه
پیوندهای روزانه پيوندها
![]() |